چرا با هرسطحی از رفاه، احساس خوشبختی نداریم؟!
جامک: رحمان کمالوندی*
سوالی که این روزها ورای تمامی مسائل و مشکلات، ذهن هارا درگیر ساخته و معمولا بی جواب میماند، این است که، چرا ما با هرسطحی از رفاه، احساس خوشبختی نداریم و “لبخند” با هر درجه ای از ثروت، کم تکرارترین هیجانِ این روزهایِ ماست؟
مگر قرار نبود زندگی ماشینی “رنج” را کم کندُ زندگی مدرن راحتی را به ارمغان بیاورَد؟؟
پس چرا گستره ی بیماری ها روز بروز وسیعتر شده و فراوانیِ “درد” بیشتر میشود؟؟
.
شاید جواب این سوال را بهتر از هرکسی معنا درمانی داده است. ما “هدف” مان را نشناخته و “معنا”یمان را گم کرده ایم. تفکر را رها و به دنبال دلیل میگردیم.
.
ما بیشتر از آنچه که مسئولیت بپذیریم، بهانه می آوریمُ فراتر از آنکه جواب دهیم، سوال میپرسیم.
.
گاهی تنها کارِ لازم، این است که کوهنوردی باشیم و در کمرکش کوه، بنشینیم، نفسی چاق کنیم، آبی بنوشیم و راه پیموده را مرور، و برای ادامه ی راه چاره جویی کنیم.
بی آنکه سختی را بهانه سازیمُ خستگی باعث شود مانع تراشی کنیم، بهترین راه را انتخاب، و راه بیافتیم.
.
همین کار را موتسارت هم کرد، راهش را یافت، موسیقی دان اعظم نمازخانه سلطنتی “نَشُد” ، در فقر و بیماری در سی و سه سالگی در گوری دسته جمعی دفن شد ولی سازَش را جهان شنید و نوایَش، موسیقی گوشنواز جهانیان شد.
بودا نیز نگاهش را به اطراف انداخت، بلند شد، شاهزادگی و توانگری را رها کرد و برای جواب سوالش عالم را با پای پیاده گشت و در نهایت آن را از اندیشه اش پُر کرد.
ما نیز فقط نیاز داریم که ببینیم و بدانیم… ببینیم خوشبختی ما در چیست و بدانیم که برای آن، چه کرده ایم….
تا شاید به قول روانکاوی قرن بیستُ یکم به درجه ای از سلامتِ نفس ٘ برسیم که هیچ چیز به راحتی خوابمان را آشفته نسازد.
*روانشناس و مدرس دانشگاه