کدخبر : 5448
شنبه 11 فوریه 2017 - 14:57
فاقددیدگاه

دردآورترین حادثه ذهن یک امدادگر در حادثه زمین فوتبال چوار از زبان یک امدادگر

عباس خانمحمدی /روزنامه نگار : 23 بهمن 65 بود و تعرض و حملات رژیم بعث به خاک میهن اسلامی روز به روز بر شدت آن افزوده می شد و من که آن زمان در مرکز بهداشت شهر چوار تحت عنوان مسئول شیفت آن روز این مسئولیت خطیر به ما جهت انجام دادن فعالیت ها و کارهای روزمره روحیه ای دوچندان داده بود و چون در خط مستقیم جبهه قرار نداشتیم دوست داشتیم در پشت جبهه خود را در کنار رزمندگان قرار داده و با توجه به حساس بودن آن روزها و برپایی آیین ها و مراسم دهه مبارک فجر انقلاب به صورت آماده باش در خدمت مردم و رزمندگان بودیم و شهرچوار به عنوان پشتیبان و جایگاهی امن برای مجروحان و آسیب دیدگان بود.

بخشدار وقت حسین هزاوه که در آن زمان با روحیه دادن به مردم این منطقه در آن شرایط که آتش دشمن خاموشی نداشت و سرکشی های مداومی که از مردم و ادارات انجام می داد روحیه ما را دوچندان کرده بود و حتی در بخش ورزش فعالیت های چشمگیری انجام می داد به طوری که مربیگری تیم های چوار هم برعهده ایشان بود.
نزدیک های اذان ظهر بود که آقای هزاوه با چهره ای گشاده و خندان وارد مرکز بهداشت شد تا از فعالیت های ما و کم و کسری دارو و درمان جویا شود.
همدلی که در بین مسئولان با مردم وجود داشت باعث شده بود که هزاوه روحیه مضاعفی داشته باشد و آن روز رو به من کرد و گفت: امروز مسابقه ای مهم با تیم منتخب ایلام داریم این مسابقه به مناسبت دهه فجر انقلاب و برای شادکردن مردم و جوانان برگزار می شود.
دعا کنید که پیروز شویم و ادامه داد مجتبی ناصری هم کمی مصدوم است و از ناحیه انگشت دست آسیب دیده او را برای مسابقه مداوا کنید.
من هم که خدمتگزاری به مردم و موفقیت تیم چوار برایم لذت بخش بود از بخشدار هزاوه خواستم هر وقت بیاید با تمام وجود در خدمت هستم و آماده خدمت رسانی می باشم.
با گفتن این حرف من، بر چهره هزاوه آرامش خاصی نشست و برای خواندن نماز و رسیدگی به دیگر امورات کاریش ما را ترک کرد چند ساعتی نگذشته بود مجتبی ناصری آمد و انگشتش را مداوا کردم و چهره اش را هرگز فراموش نمی کنم.
گفتم شما قهرمان واقعی هستید اما امروز روز حساسی است و وضعیت منطقه خیلی اضطراری می باشد از صبح بارها آژیر خطر به صدا درآمده است به آقای بخشدار بگویید اگر امکان دارد این بازی را به روز دیگری موکول کند مجتبی در جوابم چنین گفت: ما همه با هم هستیم و با هم تا قهرمان شدن خواهیم جنگید و هر چی خواست خدا باشد اتفاق می افتد.
انگار این عزیزان خبر داشتند چه اتفاقی قرار است بیفتد و از جنگ و جبهه هراسی به دل راه نمی دادند و شاد کردن و روحیه دادن به رزمندگان و مردم زیر چادرها را تکلیف و ارزش می دانستند و از شهادت خود خبر داشتند.
دقایقی از رفتن مجتبی ناصری نگذشته بود که آژیر قرمز به صدا درآمد و دود سیاهی تمام فضای شهر چوار را فرا گرفت و مردم هول شده بودن و هرکس به طرفی می دوید و بعضی هم به طرف زمین فوتبال و دود با عجله شتافتند ما هم سریع به اتفاق امدادگران دیگر بر سر حادثه حاضر شدیم و کربلایی مشاهده کردیم که شاید تطبیق زیادی با کربلای حسین(ع) داشت و با دیدن بدن های پاره پاره و ترکش هایی بر بدن شهید هزاوه و سر از تن جدا گشته مجتبی ناصری و بدن های در خون غلتان شهید تلوکی،
زارعی، کمالوند، مهدیه، رضایتی، شهیدان مظفری، امجد حیدری، علی نجات کرمی، شهید آذرخش، علی عباسی، جهانگیر کاوه و مجروحان زیادی که در گوشه و اطراف افتاده بودن مواجه شدیم و به کمک مجروحان و انتقال پیکر شهدا به ستاد معراج آمدیم که یکی از دردآورترین حادثه تاریخ ذهنم در طول دوران امدادگری نقش بسته است.
روحشان شاد و یادشان پر رهرو باد.

Print Friendly, PDF & Email
امتیاز:
اشتراک گذاری:
برچسب ها :
مطالب مرتبط
دیدگاه شما

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.